دومین عصر ماشین

به نام خدا

اخیراً خوندن کتاب «دومین عصر ماشین» [۱] رو تموم کردم. توی این پست اشاره‌ی کوتاهی به مطالب اصلی کتاب می‌کنم.

خلاصه

این کتاب که نوشته‌ی دو اقتصاددان هست تمرکز بیشتری روی مسائل و تعاریف اقتصادی داره، ولی بحث‌های جالبی در این کتاب در مورد تکنولوژی (های دیجیتال) مطرح شده. قسمت اول کتاب از اینجا شروع میشه که بررسی می‌کنه در تاریخ بشریت، بزرگ‌ترین اتفاقی که بشریت رقم زده انقلاب صنعتی بوده که گفته میشه با اختراع موتور بخار در سال ۱۷۷۵ شروع میشه. نکته‌ی جالبی که در این مورد هست اینه که بلافاصله بعد از اختراع موتور بخار تغییرات زیادی ایجاد نشد، بلکه وقتی که اختراع واقعاً وارد بازار شد این تغییرها شروع شدن. یک نمونه‌ی جالبی که از این تاخیر در به کارگیری درست اختراعات جدید در کتاب اومده در مورد برق هست. قبل از اینکه از نیروی برق استفاده بشه، کارخانه‌ها یک یا چند موتور بخاطر در مرکز کارخانه داشتن و بقیه‌ی دستگاه‌ها به طور فیزیکی و مستقیم به این موتور بخار متصل بودن و از اون نیرو می‌گرفتن. پس این نیازمند یک ساختار خاص در طراحی کارخانه‌ها بود، به طوری که کارخانه‌ها به محوریت موتور بخار طراحی و ساخته میشدن. بعد از اینکه موتورهای برقی اختراع شدن کارخانه‌ها فقط موتورهای بخاری خودشون رو با موتورهای برقی جایگزین کردن و ساختار کارخانه‌ها و در نتیجه بازدهی و خروجی اونها تغییر خاصی نکرد. بعد از ساخت کارخانه‌های جدید و گذر چندین سال زمان، با تغییر ساختار کارخانه‌ها و واحدهای صنعتی تاثیر استفاده از موتور برق خودش رو نشون داد. در ساختار جدید دیگه قسمت‌های مختلف کارخانه و دستگاه‌های تولیدی به محوریت یک یا چند موتور برقی ساخته نمیشدن، بلکه می‌تونستن پخش باشن و فضای بیشتری رو پوشش بودن و در نتیجه در چیدمان اون‌ها میشد معیارهای دیگه‌ای رو بهینه کرد. همین تغییر ساختاری در کنار وجود اختراع جدید (موتور برقی) باعث شد که این اختراع جدید به بازار معرفی بشه و شروع به ایجاد تغییرات فراوان در زندگی بشر بکنه.

بعد از بحث در مورد مهم‌ترین اتفاق در تاریخ بشریت، بحث به سمت دومین اتفاق مهم و معاصر هدایت میشه که قراره بر همه چیز تاثیر بگذاره. نکته‌ی جالب اینه که عصر ماشینی جدید، دومین عصر پر اهمیت در تاریخ بشریت هست، نه سومین و یا بیشتر. شاید فکر کنید که قطعاً اتفاقات خیلی مهمی بعد از انقلاب صنعتی افتاده که باعث شدن سرنوشت بشریت تغییر بکنه (مثلاً جنگ‌های جهانی) ولی از روی بررسی داده‌های تاریخی معیارهای مختلفی مشخص میشه که واقعاً اینطوری نشده. این معیارها و نتیجه‌گیری رو مثلاً می‌تونید به صورت خلاصه توی این پست بخونید. به نظرم خیلی پست جالبی هست.

وقتی که بحث در کتاب وارد عصر ماشینی دوم میشه مسئله‌ای به نام رشد نمایی مطرح میشه که مبنای تقریباً همه‌ی پیشبینی‌ها و بحث‌های این کتاب در مورد عصر جدید هست. به طور خلاصه نویسنده‌ها عقیده دارن هنوز عصر دوم ماشینی به اندازه‌ی کافی اثرش رو روی زندگی بشریت نذاشته، ولی اثراتی هم که تا به حال گذاشته همه از یک روند نمایی پیروی می‌کنن، پس چون این روند نمایی قراره در آینده هم وجود داشته باشه بنابراین در آینده‌ای نزدیک اثر پیشرفت‌های جدید خیلی زیاد خواهند بود. حالا اینکه واقعاً این معیارها از یک روند نمایی پیشبینی می‌کنن جای بحث‌‌ها و اختلاف‌نظر‌های بسیاری هست، چون ممکنه که خیلی از این پدیده‌ها از یک جایی به بعد به یک فلات صاف بخورن و حالت اشباع پیش بیاد. ولی خب تا زمان نگذره نمیشه در این مورد قضاوت کرد، چون تا الان همه‌ی این معیارها این روند نمایی رو داشتن، ولی حفظ این روند نمایی در آینده به راحتی قابل تصور نیست.

یکی دیگه از نکات جالب کتاب در مورد جمعیت هست. انقلاب صنعتی مصادف میشه با رشد بسیار زیاد جمعیت. بخاطر همین این بحث وجود داره که یک چرخه‌ی سازنده‌ای بین ابداعات و ایده‌های جدید و افزایش جمعیت وجود داره. پیشرفت فناوری حاصل از انقلاب صنعتی باعث افزایش جمعیت شد و این افزایش جمعیت باعث شد که افراد زیادی در مورد مسائل فکر کنن و ایده‌های بیشتری به وجود بیاد و در نتیجه نوآوری بیشتری هم ایجاد بشه. در این مورد از اقتصاددان Julian Simon نقل می‌کنند که:

این ذهن انسان هست که از نظر اقتصادی، به اندازه یا حتی بیشتر از دست‌ها و دهان انسان اهمیت داره. در طولانی مدت مهم‌ترین تاثیر اقتصادی اندازه‌ و رشد جمعیت، مشارکت افراد بیشتر در افزایش دانش کاربردی هست؛ و این مشارکت به اندازه‌ای بزرگ هست که در طولانی مدت هزینه‌های افزایش جمعیت رو پوشش بده [۲].

بحث مهم دیگه‌ی این کتاب در مورد دیجیتال‌شدن همه چیز هست. اگر خوب به زندگی معاصر نگاه کنیم می‌بینم که جنبه‌های زیادی از زندگی دیجیتال شدن. همین دیجیتال شدن مثلاً باعث شده که هزینه‌ی بازنشر و بازتولید تقریباً صفر باشه. وقتی یک قطعه‌ی موسیقی تولید میشه یک مقدار هزینه‌ی اولیه صرف تولید اون میشه، ولی بعد از اون هزینه‌ی نشر و بازتولیدش تقریباً صفره؛ کپی کردن بیت‌ها یک عمل تقریباً رایگانه. همین رایگان بودن بیشتر چرخه‌ی تولید، انتشار، و استفاده از خیلی از کالاها باعث میشه که خیلی از بحث‌های اقتصادی در مورد تولید کالا و تقابل عرضه و تقاضا در مورد کالاهای دیجیتال صدق نکنن. یکی از اثرات این میشه بازار «برنده‌ی تمام‌خواه» [۳]. در این بازار دیجیتال معمولاً فقط یک برنده‌ی اصلی وجود داره و بقیه‌ی بازیگرها بازنده هستن. مثلاً نمونه‌ی نرم‌افزارها رو در نظر بگیرید. ممکنه که در مورد یک موضوع نرم‌افزارهای متعددی وجود داشته باشه، ولی از بین این همه گزینه معمولاً فقط یک گزینه هست که بیشتر استفاده میشه و بقیه استفاده‌ی زیادی ندارن. این اتفاق (که یکی از نتایج دیجیتال شدن بازارها است) باعث میشه که اختلاف درآمدی در اقتصاد افزایش پیدا بکنه که یکی از مشکلات بزرگ اقتصادهای معاصر هست.

بعد از این بحث‌ها بحث مهم دیگه اندازه‌گیری میزان پیشرفت اقتصادی در طول دوران انقلاب صنعتی و عصر معاصر هست. اینکه تکنولوژی مهم‌ترین اثری که داشته این بوده که بهره‌وری [۴] رو افزایش داده، یعنی با صرف میزان برابری زمان و هزینه (چه هزینه‌ی مالی و چه هزینه‌ی انسانی) میزان بیشتری تولید امکان‌پذیر شده. از اون طرف به صورت مفصل در مورد اثر پیشرفت فناوری بر روی مشاغل صحبت شده. در کل تقریباً بر روی اینکه فناوری‌های نوین باعث از بین رفتن یک سری شغل میشن اجماع وجود داره. از اون طرف تا الان ایجاد فناوری‌های جدید باعث ایجاد مشاغل جدید هم شده. به همین دلیل وقتی در مورد تاثیر فناوری‌های نوین عصر دوم ماشینی بر روی مشاغل صحبت میشه این پیشبینی هم هست که دوباره شاهد ایجاد مشاغل جدید باشیم. ولی مشکلی که اینجا هست اینه که اگر تکنولوژی خیلی سریع پیشرفت بکنه، به اندازه‌ای که آموزش نتونه به اون اندازه سریع پیشرف بکنه و مفید باشه،‌ نابرابری به صورت کلی افزایش پیدا می‌کنه. همین مشکلی هست که در عصر حاضر می‌بینیم. چون وقتی که آموزش عملکرد خوبی نداشته باشه، تعداد افراد بیکار افزایش پیدا می‌کنه و چون افراد بیکار باعث ایجاد نیاز اقتصادی زیادی نمیشن بخاطر همین نرخ کلی رشد اقتصادی کاهش پیدا می‌کنه. این خودش باعث میشه که میزان حقوق کاهش پیدا بکنه، بیکاری افزایش پیدا بکنه، و هزینه‌کرد بر روی منابع انسانی و ابزارهای کاری کاهش پیدا بکنه. این یک دور باطل هست که باعث افزایش نرخ بیکاری و کاهش رشد اقتصادی میشه. از اون طرف به طور خاص در عصر جدید این اتفاق انگیزه‌ی بیشتری برای هزینه‌کرد در به‌کارگیری ابزارهای هوشمند (روبات‌های کارگر) بدون نیاز به استخدام انسان‌ها میشه.

درسته که بعد از انقلاب صنعتی پیشرفت فناوری با افزایش کیفیت زندگی و دسترسی بیشتر مردم به امکانات اولیه‌ی زندگی همراه شده، ولی در عین حال نابرابری طبقاتی در جوامع هم خیلی بیشتر رشد کرده. یعنی اینجا دیگه بحث سر تفاوت یک درصد و ۹۹ درصد نیست، بحث سر این هست که نه تنها فاصله‌ی درآمد و دارایی یک درصد و ۹۹ درصد مردم بیشتر شده، بلکه تفاوت بین یک درصد اون یک درصد ممتاز با بقیه‌ی یک درصدی‌ها هم افزایش پیدا کرده. این رو از بررسی روند رشد سرانه‌ی تولید ناخالص و سرانه‌ی میانه‌ی درآمد میشه فهمید. تا سال ۱۹۷۵ افزایش سرانه‌ی تولید ناخالص باعث افزایش سرانه‌ی میانه‌ی درآمد شده، ولی از سال ۱۹۷۵ دیگه این روند اتفاق نیوفتاده. با وجود اینکه تا سال ۲۰۱۰ سرانه‌ی تولید ناخالص تقریباً دو برابر شده، سرانه‌ی میانه‌ی درآمد رشد خیلی کمتری داشته و فقط به ۱.۲ برابر مقدارش در سال ۱۹۷۵ رسیده. این نابرابری با وجود ویژگی‌های خاص اقتصاد عصر جدید باعث میشه که انتظار افزایش نابرابری رو در آینده داشته باشیم. با توجه به اینکه همه آموزش کافی رو ندارن تا در شغل‌های جدید مشغول به کار بشن، و حتی مشخص نیست که شغل‌های جدیدی قراره به اندازه‌ی کافی ایجاد بشن یا نه، و اینکه در این اقتصاد «برنده‌ی تمام‌خواه» توزیع ثروت تولیدی یکنواخت نیست، بنابراین دو راهکار برای کاهش نابرابری مطرح میشن. یکی از این راه‌کارها خیلی مشعور هستن و در خیلی جاها در موردش صحبت شده. ولی راهکار دوم راهکاری هست که من به هیچ عنوان در موردش اطلاعی نداشتم و برام خیلی جالب بود.

راه‌حل اول توزیع در‌آمد همگانی هست، یعنی اینکه به هر فردی از جامعه که به سن قانونی رسید یک مقدار کافی حقوق در نظر گرفته بشه، مستقل از اینکه اون فرد شاغل هست یا نه و خودش چه درآمدی داره (شبیه به سیستم یارانه در ایران). یکی از اولین افرادی که موضوع درآمد همگانی رو در سال ۱۷۹۷ مطرح کرده Thomas Paine بوده که گفته باید به هر کسی مقداری کافی درآمد داده بشه تا جبرانی باشه بر این حقیقت ناعادلانه که بعضی از افراد در خانواده‌هایی به دنیا اومدن که صاحب زمین هستن، در حالی که بقیه در هنگام به دنیا اومدن از این منعفت بی‌بهره بودن (همون ژن خوب خودمون). یکی از موضوعاتی که در مورد این راه‌حل مطرح میشه و به عنوان یکی از نکات منفی این راه‌حل شمرده میشه این بحث هست که خیلی از انسان‌ها باید شاغل باشن و مشغول بودن به شغل باعث میشه که منزلت و هدف اجتماعی افراد حفظ بشه. مثلاً در کتاب از جامعه‌شناس William Julius Wilson نقل شده که تبعات بیکاری بالا در یک جامعه خیلی ویرانگرتر از تبعات فقر بالا در یک جامعه هست [۴].

راه‌حل دوم که برای من کاملاً جدید و البته خیلی جالب بود از اقتصاددان برنده‌ی جایزه‌ی نوبل Milton Friedman هست که «مالیاتِ منفی بر درآمد» [۵] رو مطرح کرده. ایده‌ی کلی اینه که اگر مثلاً هر فرد شاغل تا سقف از پیش تعیین شده‌ای معاف از پرداخت مالیات بر درآمد باشه، در این صورت اگر درآمد کسی کمتر از این سقف باشه باید ازش مالیات منفی گرفته بشه؛ یعنی اینکه مقداری پول بهش داده بشه. مثلاً تا جایی که من می‌دونم افراد شاغل در ایران تا سقف دو میلیون تومان معاف از مالیات بر درآمد هستن و میزان مالیات برای ردیف بعدی ۱۵٪ هست (اصلاً در مورد این اعداد مطمئن نیستم، صرفاً به عنوان یک مثال در نظر بگیرید). پس با این حساب اگر کسی حقوق برابر با یک میلیون تومان داشته باشه، مالیات منفی بر مابه‌التفاوت درآمدش حساب میشه و این مالیات به فرد داده میشه؛ یعنی در این حالت ۱۵٪ اون یک میلیون تومان میشه ۱۵۰ هزار تومان که به فرد داده میشه. این راه‌حل نه تنها باعث میشه که برابری اقتصادی بیشتر بشه، بلکه همچنین باعث میشه که افراد تشویق به اشتغال بشن، حتی اگر درآمدشون کم باشه.

نظر

بخاطر اقتصاددان بودن نویسنده‌های کتاب، بحث اصلی کتاب اقتصاد هست. با توجه به اینکه من در زمینه‌ی اقتصاد مطالعه نداشتم، فکر می‌کنم نتونستم به اندازه‌ی خوبی به نکات و بحث‌های اقتصادی کتاب پی ببرم. ولی تعدادی از ایده‌ها و بحث‌های اقتصادی برای من خیلی جدید و جالب بودن و این من رو متقاعد کرده که بیشتر در مورشون اطلاعات کسب کنم. تاکید زیاد این کتاب بر اهمیت آموزش هم نکته‌ی جالب دیگه‌ای از کتاب هست.

با وجود بحث‌های مهم و تخصصی، فکر می‌کنم که کتاب برای عموم خواننده‌ها نوشته شده و نیازی نیست که مخاطب دانش ویژه‌ای در این زمینه داشته باشه که بتونه از این کتاب چیزهای جدیدی یاد بگیره و دانسته‌های جدیدش رو به کار ببنده. ولی همین باعث شده که در خیلی از قسمت‌های کتاب حس بکنم که کتاب خیلی گذرا به موضوعی اشاره کرده و وارد عمق اون مطلب نشده. بخاطر همین خیلی دوست دارم که در مورد ایده‌ها و موضوعات مطرح شده توی این کتاب مطالعه‌ی بیشتری داشته باشه، بخصوص موضوع مالیات منفی بر در‌آمد.

فکر می‌کنم در این حین که داریم خودمون رو برای آینده‌ آموزش میدیم و آماده می‌کنیم، باید منتظر باشیم و ببینیم که چقدر فرضیات این کتاب در مورد نرخ نمایی رشد خیلی چیزها درست و به‌جا بوده.

خلاصه اگر دنبال کتابی هستید که بحث در مورد آینده‌ی تکنولوژی و تاثیر اون رو وارد حوزه‌ی تخیل نکرده و نزدیک به واقعیت مونده این کتاب رو خیلی پیشنهاد می‌کنم.

منابع

[1] Brynjolfsson, Erik, and Andrew McAfee. "The Second Machine Age: Work, Progress, and Prosperity in a Time of Brilliant Technologies." WW Norton & Company, 2014. (link)

[2] همان، صفحه‌ی ۹۴.

"It is your mind that matters economically, as much or more than your mouth or hands. In the long run, the most important economic effect of population size and growth is the contribution of additional people to our stock of useful knowledge. And this contribution is large enough in the long run to overcome all the costs of population growth."

[3] Winner-take-all

می‌دونم ترجمه‌ی خوبی نیست ولی ترجمه‌ی بهتری به ذهنم نرسید. اگر ترجمه‌ی بهتری می‌دونید توی قسمت نظرات بنویسید.

[4] همان، صفحه‌ی ۲۳۵.

[5] The Negative Income Tax

comments powered by Disqus